گاهی اوقات دلم میخواهد مغزم را بیرون بریزم، همه اش را روی یک میز جلوی رویم پهن کنم ، به تکه تکه اش خیره شوم، با حوصله و کنجکاوانه آن وقت ، بفهمم این انکار از کجای آن شروع می شود ، این بار با دقت بیشتری کنار هم می گذارمشان نمی دانم ، شاید هم منصرف شوم...